دل مرا نگه گرم یار می سازد


ستاره سوخته را این شرار می سازد

نوای مرغ سحرخیز حالتی دارد


که غنچه را دل شب زنده دار می سازد

چراغ خلوت یکدیگرند سوختگان


مرا چو لاله دل داغدار می سازد

شکستگان جهانند مومیایی هم


دل مرا شکن زلف یار می سازد

کسی که بر دل درویش می گذارد دست


بنای دولت خود پایدار می سازد

اگر سحاب کند سبز تخم سوخته را


ستاره سوخته را هم بهار می سازد

هزار خانه زین بیشتر تهی کرده است


اگرچه دیگری او را سوار می سازد

چها کند به دل صائب آتشین رویی


که آب آینه را بیقرار می سازد